جدول جو
جدول جو

معنی ممهد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ممهد شدن
پهن شدن گسترده شدن، آماده شدن مهیا گردیدن: (و اگر کسی هر دو طرف ممهد شود که هم دوستان عزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید بکمال مراد و نهایت آرزو برسد) (کلیله. مصحح مینوی. 237)
تصویری از ممهد شدن
تصویر ممهد شدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

یگانه گشتن دوست شدن: و فرو نریزد تا بروزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است
فرهنگ لغت هوشیار
چفته مند شدن مورد تهمت قرار گرفتن گناهکار شناخته شدن: در بخارا بنده صدر جهان متهم شد گشت از صدرش نهان. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متهج شدن
تصویر متهج شدن
شاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجرد شدن
تصویر مجرد شدن
تنها شدن، یگانه و منفرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلد شدن
تصویر مخلد شدن
مخلد گریدن: جاوید شدن جاودان شدن جاوید گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
از دین بر گشتن دینگردان شدن دین گرداندن از دین حقیقی عصر بازگشتن، دین اسلام را ترک کردن: عبدالله بن سعد بن ابی سرح که مرتدشد
فرهنگ لغت هوشیار
پایبند شدن، در بند افتادن دربندشدن، علاقه مند بچیزی شدن، مبادی آداب شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مماس شدن
تصویر مماس شدن
ساییده شدن، تلاقی کردن: (... تا تادیه کند هوایی را که ایستاده است اندر تجویف صماخ و مماس او شود و بدان عصب پیوند دو بشنود) (چهار مقاله. 12)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممکن شدن
تصویر ممکن شدن
پا بر جا شدن دست دادن بر قرار شدن پا بر جا گردیدن ثبات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممزق شدن
تصویر ممزق شدن
پاره شدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهدم شدن
تصویر منهدم شدن
آپخشیدن از هم پاشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
союзник , объединять
دیکشنری فارسی به روسی
бути союзником , об'єднувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
bondgenoot zijn, verenigen
دیکشنری فارسی به هلندی
मित्र बनाना , एकजुट करना
دیکشنری فارسی به هندی
মিত্র হওয়া , একত্রিত করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
동맹하다 , 결합하다
دیکشنری فارسی به کره ای
同盟する , 結合する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
เป็นพันธมิตร , รวม
دیکشنری فارسی به تایلندی
يحارب , وحّد
دیکشنری فارسی به عربی
اتحادی بننا , یکجا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آمد شدن
تصویر آمد شدن
آمدن و رفتن، مراوده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمه شدن
تصویر رمه شدن
رمه گشتن، جمع شدن، گرد آمدن، در یکجا جمع شدن
فرهنگ فارسی عمید